مسافرت

میدونم دارم دیر عکساتو میذارم اما از وقتی از مسافرت برگشتیم به علت خانه تکانی و مشغله زیاد و چند روز قطعی اینترنت نتونستم وبلاگتو به روز کنم عزیزم منو ببخش . قرار بود روز یکشنبه 92/11/27 صبح حرکت کنیم به مقصد مشهد اما روز پنجشنبه 11/24 تو بیمار شدی و صورت و کم کم بدنت پر از دونه های سرخ شد همه فکر کردیم سرخک گرفتی با اینکه همه چی آماده بود اما رفتنمان کنسل شد و بیشتر نگرانت بودیم روز شنبه که بردیمت دکترت معاینه که کرد گفت نترسید چیزی نیست و حتی برای اطمینان بیشتر مسافرت رفتن را هم با دکتر در میان گذاشتیم و او در پاسخ گفت با خیال راحت برید سفر . و خلاصه من وبابا خوشحال از اینکه گل پسرمان چیزیش نیست برگشتیم خونه. بابایی گفت پنجشنبه حرکت میکنیم اما فردای اون روز صبح که داشتم ناهار آماده میکردم گفت ساکاتونو ببندین صبح عازمیم. با تعجب هرچه گفتم نمیرسم و زوده و بذار پس فردا ،بابایی گفت نه نیار .و اینطوری شد که ضامن اهو مارا به سرعتت طلبید و من تند وتند کارامو انجام دادم و صبح روز دوشنبه 92/11/28 ساعت 6 حرکت کردیم و اینم اولین عکس در حال صبحانه خوردن است که هوا خیلی سرد بود برای اینکه عزیز دلم سرما نخوره علاوه بر لباسایی تنش بود با کاپشن بابا هم پیچوندمش قربونت برم عززززززززززززززززززززززززززززززززززیزم

 


تاریخ : 22 اسفند 1392 - 04:04 | توسط : بابایی من | بازدید : 803 | موضوع : وبلاگ | نظر بدهید



هیچ نظری ثبت نشده است

نظر شما

نام
ایمیل
وب سایت / وبلاگ
پیغام