تا در یخچال باز میشه میری این قشمت و باهام بازی میکنی و میخندی. فدای اون لبخند نازت بشم منننننننننننننن
و بعدش هم خودتو سریع السیل میرسونی این طرف و دستت به هر چی میرسه برمیداری
ابو الفضل جان تا این لحظه 11 سال و 3 ماه و 5 روز سن دارد
تا در یخچال باز میشه میری این قشمت و باهام بازی میکنی و میخندی. فدای اون لبخند نازت بشم منننننننننننننن
و بعدش هم خودتو سریع السیل میرسونی این طرف و دستت به هر چی میرسه برمیداری
29 دی 92 روز ولادت پیامبر بود واز همه جا بیخبر بودیم که قراره مولودی برگزار بشه 3ساعت مانده به آمدن مهمانها متوجه شدیم بعد از انجام دادن کارها داشتم لباساتو عوض میکردم که بابایی این لحظه را شکار کرد
ابوالفضلم عزیزتر از جانم باز هم این روز قشنگ رو بهت تبریک میگم و خداوند را به خاطر این نعمت زیبایش شکرگزاری میکنم. چند روز قبل از تولدت من وبابا همه آنچه را که لازم بود مهیا کردیم و خوشحال بودیم که گلمان یکساله میشود .از کیک و کادو و بادکنک و خوراکی گرفته تا موزیک و دوربین
همه چی آماده بود و تو در این بین خوشحال بودی اما نمیدانستی چه خبر شده روز جشن هم با موزیک میرقصیدی و خوشحالی میکردیهرچند وقتی که میخواستم رو صندلی بشینی قبول نمیکردی و میخواستی حتما بغلم
باشی.با دیدن بادکنکها آروم میشدی
شمعها رو من وتو باهم فوت کردیم و تو با ذوق به شعله شمع نگاه میکردی
زمان باز کردن کادوها آقا مشغول پفک خوردن بودی اما وقتی هدایا رو نشونت دادیم ذوق کردی و میخواستی با اسباب بازیها بازی کنی بابایی زحمت کشید و از تمام لحظه های خوش تولدت فیلم گرفت تا یادگاری داشته باشیم و تو بعدها ببینی
امروز باشکوهترین روز هست روزی که آفریدگار تو را به جهان هدیه داد و من میترسم به تو تبریکی بگویم که شایسته تو نباشد به زمین خوش آمدی فرشته مهر و زیبایی
گل من نازنینم قشنگم سالگیت مبارک
میلاد تو شیرین ترین بهانه ایست که میتوان با آن به رنجهای زندگی هم دل بست