تبریک سال نو

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


تاریخ : 04 فروردین 1393 - 04:53 | توسط : بابایی من | بازدید : 1657 | موضوع : وبلاگ | 2 نظر

تعارف خرما

تعارف خرما

وقت ناهار بودو پسر گلم طبق معمول قبل از خوردن هر چیزی ابتدا تعارف میکند الهی مامان فدات بشه
تاریخ : 22 اسفند 1392 - 04:35 | توسط : بابایی من | بازدید : 1047 | موضوع : فتو بلاگ | 12 نظر

گزارش

گزارش

اینجا هم با مامان بزرگ صحبت کردی و گزارش دادی که کجا هستیم
تاریخ : 22 اسفند 1392 - 04:32 | توسط : بابایی من | بازدید : 935 | موضوع : فتو بلاگ | یک نظر

مسافرت

میدونم دارم دیر عکساتو میذارم اما از وقتی از مسافرت برگشتیم به علت خانه تکانی و مشغله زیاد و چند روز قطعی اینترنت نتونستم وبلاگتو به روز کنم عزیزم منو ببخش . قرار بود روز یکشنبه 92/11/27 صبح حرکت کنیم به مقصد مشهد اما روز پنجشنبه 11/24 تو بیمار شدی و صورت و کم کم بدنت پر از دونه های سرخ شد همه فکر کردیم سرخک گرفتی با اینکه همه چی آماده بود اما رفتنمان کنسل شد و بیشتر نگرانت بودیم روز شنبه که بردیمت دکترت معاینه که کرد گفت نترسید چیزی نیست و حتی برای اطمینان بیشتر مسافرت رفتن را هم با دکتر در میان گذاشتیم و او در پاسخ گفت با خیال راحت برید سفر . و خلاصه من وبابا خوشحال از اینکه گل پسرمان چیزیش نیست برگشتیم خونه. بابایی گفت پنجشنبه حرکت میکنیم اما فردای اون روز صبح که داشتم ناهار آماده میکردم گفت ساکاتونو ببندین صبح عازمیم. با تعجب هرچه گفتم نمیرسم و زوده و بذار پس فردا ،بابایی گفت نه نیار .و اینطوری شد که ضامن اهو مارا به سرعتت طلبید و من تند وتند کارامو انجام دادم و صبح روز دوشنبه 92/11/28 ساعت 6 حرکت کردیم و اینم اولین عکس در حال صبحانه خوردن است که هوا خیلی سرد بود برای اینکه عزیز دلم سرما نخوره علاوه بر لباسایی تنش بود با کاپشن بابا هم پیچوندمش قربونت برم عززززززززززززززززززززززززززززززززززیزم

 


تاریخ : 22 اسفند 1392 - 04:04 | توسط : بابایی من | بازدید : 801 | موضوع : وبلاگ | نظر بدهید

شاهکار

شاهکار

اینم شاهکارت روی در .اگه خودکار بگیری دستت هرجا بری از خودت رد پا میذاری
تاریخ : 09 اسفند 1392 - 03:30 | توسط : بابایی من | بازدید : 870 | موضوع : آرت بلاگ | 8 نظر

با جدیت تمام

با جدیت تمام

اینجا هم سرتو از برگه برداشتی و چهرت نشون داد که چقدر در این کار قاطع هستی
تاریخ : 09 اسفند 1392 - 03:24 | توسط : بابایی من | بازدید : 1228 | موضوع : آرت بلاگ | یک نظر

نوشتن

نوشتن

هم با دست راست و هم با دست چپ مینویسی عزیزم
تاریخ : 09 اسفند 1392 - 03:21 | توسط : بابایی من | بازدید : 854 | موضوع : آرت بلاگ | یک نظر

خودکار به دست

خودکار به دست

همیشه تا خودکاری میبینی شروع میکنی خط خطی و اینکارو خیلی دوست داری
تاریخ : 09 اسفند 1392 - 03:16 | توسط : بابایی من | بازدید : 1254 | موضوع : آرت بلاگ | نظر بدهید

شیرین کاری

خیلی وقت پیش بود که تصمیم داشتم کاراو حرکات شیرینتو بنویسم اما وقت نبود امروز میخوام بنویسم . اولین کاری که یادت دادم و زود هم یاد گرفتی بوسیدن بود که ابتدا فقط لباتو میذاشتی رو صورتم و تا اینکارو انجام نمیدادی ول کن نبودی اما بعدها بوسیدن صحیح را یاد گرفتی و تا کسی بهت بگه بوس سریع میبوسی.

از همون ابتدا علاقه زیادی به جارو برقی داشتی و تا میدیدی سریع خودتو میرسوندی بهش 

کله زدن هم خوب بلدی .یکی از کارای نازت اینه که من میگم یکی تو سریع میگی دودا و به تازگی دوتا رو خوب تلفظ میکنی 

کسی ازت بپرسه چندتا دوستم داری میگی ده تا 

 

بهت میگم ابوالفضلم مامانی رو بغل کن دستاتو میندازی دور گردنمو محکم بغلم میکنی

 

 

 

بازی کلاغ پر رو هم بلدی :کلاغ پر ، گنجشک پر ،  ابوالفضل شروع میکنی به دست زدن

 

 

اسباب بازیهاتو ازهم تشخیص میدی بع بعی که میگم عروسک  گوسفندو پیشی عروسک گربه را میاری ،ماشین ،دوچرخه،توپ همه را از هم تشخیص میدی پسر باهوشم فدات بشم

 

 

روی دوچرخه که میشینی یا زمانی که ماشین میگیری دستت میگی آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآن و تکون میدی و حرکت میکنی 

 

 

 

 

شونه رو از روی میز برمیداری شروع میکنی به شونه زدن موهات گاهی هم میای موهای من یل بابیی رو شونه میکنی که البته چندتا ضربه محکم هم هدیه میدی

 

 

 

 

میگم ابوالفضل چشمک بزن چشماتو باز و بسته میکنی

 

 

 

وقتی غذا یا چایی یا کلا چیزی داغ باشه یا خطرناک که تو نباید بهش دست بزنی میگی آه آه 

 

به حیوانات میگی تی تی حالا هر چی باشه و نمیترسی 

 

دمپایی یا کفشتو که پیدا میکنی میاری برا من یا بابا و میگی ا ا  و اشاره میکنی که پات کنیم

 

تا خودکار میبینی برمیداری ئ اگه برگه دم دستت بود که خط خطی رو شروع میکنی اگرم نبود از دستت به عنوان دفتر نقاشی استفاده میکنی بیشتر مواقع هم وقتی بغل بابایی باشی روان نویسشو از تو جیبش برمیداری

 

گاهی هم میشه اینطوری دراز میکشی و شروع میکنی کتاب خوندن یا خط خطی 

 

 

 

کتابی یا برگهای میگیری دستت شروع میکنی به زبون خودت خوندن 

 

 

 

 

 

عزیزم شیرین کاریات زیادن تا اونجایی که الان توذهنم بود نوشتم تا بعدها ببینی قربونت بره مامان 


تاریخ : 07 اسفند 1392 - 03:58 | توسط : بابایی من | بازدید : 904 | موضوع : وبلاگ | 5 نظر